آرنیکاآرنیکا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

آرنیکای مامان وبابا

ویزیت 23 هفته نینی و مامانش

سلام دختر گلم روز چهارشنبه 16/9/90 وقت دکتر داشتیم! از صبح بابایی چون بیرون کار داشت باهم رفتیم بیرون تا ظهر که وقت دکتر بود! ساعت 12:30 رسیدیم مطب دکتر ! دو نفر جلوتر از ما نوبت داشتن با بابایی نشتیم تا نوبتمون شد! وقتی دکتر سونو دید خیلی راضی بود گفت که خدارو شکر همه چی خوبه! من و بابایی با خانوم دکتر در مورد تاریخ به دنیا اومدن شما صحبت کردیم ! به خانوم دکتر گفتیم ما دوست نداریم دخترمون آخر سال به دنیا بیاد ! خانوم دکترم قبول کرد و تاریخ 6 فروردین رو برامون نوشت!!!!!!! ما خیلی خوشحال شدیم! گفت اگه هفته اول درد زایمان نداشتی 6 فروردین بیا آمپول فشار میزنم نینی به دنیا بیاد! بعد گفت برو روی تخت بخواب تا صدای قلب نینی رو بشنوی...
21 آذر 1390

سفر مامانی و بابایی به تهران

  سلام دختر نازم روز یکشنبه 13/9/90 با بابایی ساعت 13:20 پرواز داشتیم ...وای نمیدونی مامانی چه روز شلوغی بود از صبح که رفتم سرکار همش مراجعه کننده داشتم احساس کردم خیلی خسته شده بودی ! ساعت 12:30 بابایی زنگ زد که بیاد دنبالم بریم فرودگاه ...خیلی کار داشتم به بابایی گفتم خودش بره کارت پرواز بگیره بعد بیاد دنبال من! ساعت 12:50 بود که سوار ماشین بابایی شدم...بابایی کیف پولشو تو سازمان جا گذاشته بود رفتیم سازمان که برش داره ...خیلی دیر شده بود! وقتی رسیدیم فرودگاه ساعت 13:15 بود گیت بسته شده بود هر چی اصرار کردیم که سوارمون کنن قبول نمی کردن! منم زنگ زدم به یکی از آشناهام که ببینمک می تونه برامون کاری بکنه یا نه ... تا...
19 آذر 1390

پایان 5 ماهگی

سلام دختر نازم امیدوارم جات تو دل مامانی راحت راحت باشه عسل مامان دیگه 5 ماهه شدی تا 4 ماه دیگه ایشاا... تو بغل مامانی هستی واقعا از ممنوم به خاطر اینکه تو این مدت خیلی ماه بودی و اصلا من زرو اذیت نکردی! الاهی فدات شم خوشگل من ! دیگه خیلی بی تاب دیدنتم! مامان قربونت برم الان که دارم برات می نویسم کلی داری شیطونی می کنی و تکون می خوری خیلی از تکون های نازت خوشحالم... بهم خیلی روحیه میده! دلمو خیلی بردی با این حرکتای قشنگت!   ...
8 آذر 1390
1